جدول جو
جدول جو

معنی از بیرون - جستجوی لغت در جدول جو

از بیرون
من الخارج
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به عربی
از بیرون
Exteriorly
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از بیرون
extérieurement
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از بیرون
zewnętrznie
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به لهستانی
از بیرون
외부에서
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به کره ای
از بیرون
äußerlich
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به آلمانی
از بیرون
ззовні
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به اوکراینی
از بیرون
باہر سے
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به اردو
از بیرون
বাইরেরভাবে
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به بنگالی
از بیرون
kutoka nje
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به سواحیلی
از بیرون
dışarıdan
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
از بیرون
外部的に
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به ژاپنی
از بیرون
外部地
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به چینی
از بیرون
מבחוץ
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به عبری
از بیرون
снаружи
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به روسی
از بیرون
secara eksternal
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
از بیرون
ภายนอก
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به تایلندی
از بیرون
extern
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به هلندی
از بیرون
exteriormente
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
از بیرون
esternamente
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
از بیرون
exteriormente
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به پرتغالی
از بیرون
बाहरी रूप से
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان) (آنندراج).
- از بیر کردن، از بر کردن. (آنندراج) :
با عطارد بسرخامه سخن داند گفت
هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریر
از پی رسم درآموختن نامه کنند
نامۀ خواجه، بزرگان و دبیران از بیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
یکی از توابع بادغیس خراسان قدیم. (نزهه القلوب جزء 3 ص 153). ازکرسا. رجوع به انکرسا شود.
، بلا. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بیرون از خانه، حیاط، آمد و شد کردن متوالی در خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان دابوی شمالی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی